کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

پوره سیب زمینی

یک شب شام پوره سیب زمینی پختم   و تخم مرغ آب پز  هم بهش اضافه کردم و خیلی خوشمزه شد. وروجک رفته بود خونه مامانی و وقتی که اومد گفتش که شام چی داریم گفتم سیب زمینی و تخم مرغ ، گفت من نمی خورم دوست ندارم، گفتم: شام همین هست و باید بخوری ، کیانا دوباره گفت: من تخم مرغ می خوام برام درست کن، گفتم: هر چی که می ذارم باید بخوری و شام هم خیلی خوشمزه شده بخوره ببین چقدر خوشمزه است و دوباره گفت: نمی خوام، براش توی یک ظرف ریختم و آوردم گفتم یک کم بخور اگر بد بود نخور و همین که یک قاشق خورد گفت به به چه خوشمزه است بهم بده و نشست تا آخرش  خیلی با اشتها خورد. مامان عصمت هم با کیانا اومده بود گفت : وقتی که من بچه بو...
20 مرداد 1393

من می خوام شوهر کنم بابا نمی ذاره

این چند وقت که عروسی رفتیم کیانا خانوم ما خیلی دوست داره که عروس بشه و می گه مامان من کی می شه عروس شم  و با آقا مهران با هم برقصیم. هر چیزی که رو که می بینه یک جوری به آقا مهران ربطش می ده. مثلاً آقا مهران رفته دانشگاه (به تقلید از دایی حسین) آقا مهران مشتری داره و می خواد مبل بفروشه (به تقلید از بابایی) یک روز که دوباره گفت بابایی گفت من تورو شوهر نمی دم و می خوام برای خودم نگه دارم خیلی ناراحت شد و بعد زد زیر گریه و گفت: مامان من می خوام شوهر کنم بابایی نمی ذاره. گفتم نه عزیزم خیال راحت باشه من تو رو شوهر می دم و حسابی خوشحال شد و می گه بابا من که می خوام شوهر کنم. ...
19 مرداد 1393

شیشه

مدیتیه که به کیانا خانوم می گیم شیشه نخور اما گوش نمی ده و وقتی شیر تو شیشه می خوره   بابایی می خنده و می گه دیگه بزرگ شدی خجالت بکش ، اما کیانا خانوم    و می گه نه خجالت نمی کشم و شیر توی شیشه می خوام. یک روز رفتیم مغازه خرازی و کیانا خانوم خیلی دوست داره که  عروسک دوچرخه سوار  و یک دونه جارو برقی داشته باشه  همین که جلوی ویترین مغازه رسید نشست و حسابی نگاه کرد و گفت مامانی برام از این عروسکها که سواره دوچرخه هست می خری، گفتم آره اما یک شرطی داره و اون هم این هست که دیگه شیر توی شیشه نخوری و توی لیوان بخوری و خیلی سریع قبول کرد  و خدا رو شکر از اون روز که اومدیم خونه اصلا شیر تو...
13 مرداد 1393
1